Tuesday, April 2, 2013

قانون خریت


روزي به رهي مرا گذر بود

خوابيده به ره جناب خر بود



از خر تو نگو که چون گهر بود

چون صاحب دانش و هنر بود



گفتم که جناب در چه حالي

فرمود که وضع باشد عالي



گفتم که بيا خري رها کن

آدم شو و بعد از اين صفاکن



گفتا که برو مرا رها کن

زخم تن خويش را دوا کن



خر صاحب عقل و هوش باشد

دور از عمل وحوش باشد



نه ظلم به ديگري نموديم

نه اهل ريا و مکر بوديم



راضي چو به رزق خويش بوديم

از سفر? کس نان نه ربوديم



ديدي تو خري کشد خري را؟

يا آنکه برد ز تن سري را؟



ديدي تو خري که کم فروشد ؟

يا بهر فريب خلق کوشد ؟



ديدي تو خري شکسته پيمان؟

يا آنکه ز ديگري برد نان؟



ديدي تو خري حريف جويد؟

يا مرده و زنده باد گويد؟



ديدي تو خري که در زمانه؟

خرهاي ديگر پيش روانه



يا آنکه خري ز روي تزوير

خرهاي ديگر کشد به زنجير؟



خر دور ز قيل و قال باشد

نارو زدنش محال باشد



خر معدن معرفت کمال است

غير از خريت ز خر محال است



تزوير و ريا و مکر و حيله

منسوخ شدست در طويله



ديدم سخنش همه متين است

فرمايش او همه يقين است



گفتم که ز آدمي سري تو

هرچند به ديد ما خري تو


ای خر که تو صاحب کمالی
جانانه و مظهر چمالی 

در زندگی ات فقط بهوش باش
تا بر تن آدمی نمالی 

 
اي کاش که قانون خريت
 
جاري بشود به هر ولايت


No comments:

Post a Comment